خاطرات مادر شهید فلاح
بعد از 3 ماه نیروهایی که با علی به جبهه رفتند، برگشتند اما او ماند؛ تا اینکه سوم خرداد و در روز تولدش در نهرخین به شهادت رسید؛ دوستانش به ما نمی گفتند چه اتفاقی برای علی افتاده است؛ 15 روز منتظر آمدنش شدیم تا اینکه یکی از دوستانش به پدر علی اطلاع می دهد که علی در نهرخین به شهادت رسید و پیکرش در آنجا ماند؛ مراسم ختم برای او گرفتیم و پیکرش 27 سال در آنجا ماند.
27 سال کوچکترین صدا چشم منتظرش را بی خواب کرد
این مادر شهید دانشآموز از انتظار میگوید، انتظاری که شب و روز را از او گرفته بود، انتظاری که او را هر روز به معراج شهدا دعوت میکرد تا حتی بند انگشتش را برایش بیاورند.
دو سال است که انتظار مادر علی به سر آمده و توانسته استخوانهای عزیزش را در آغوش بکشد اما یادآوری روزهای انتظار باز هم اشکهای او را جاری میکند و میگوید: انتظار خیلی سخت است؛ شبها خواب نداشتم با کوچکترین صدا به جلوی در خانه میدویدم؛ روزها هم جایی نمیرفتم؛ حتی به مکه و مشهد نرفتم و گفتم علی میآید و پشت در میماند؛ جنگ تمام شده بود و پیکرهای شهدا را تفحص کرده و میآوردند مرتباً به معراج شهدا میرفتم اما خبری از علی نبود و مسئولان آنجا دیگر مرا میشناختند.محرم سال 88 ایامی که منافقان و ضدانقلاب در کوچه و خیابان بودند، انگشتر و پلاک و یک مشت استخوانش را برایم آوردند. او خیلی خوب بود اما نشناختیمش و قدرش را ندانستیم؛ عمق صحبتهای او نه مثل نوجوان 16 ساله بلکه مثل یک مرد 40 ساله بود؛ وقتی پیکرش را آوردند معلم قرآنش برایش نماز خواند.
همیشه می گفت : خوشا به حال کسانی که مفقودالاثر و مفقود الجسد هستند. هر شب جمعه حضرت زهرا (س ) خودش به دیدن آن ها می رود. بالای سرشان می نشیند، خوشا به حالشان که خانم را می بینند. آن وقت مادرها همه اش بی تابی می کنند که چرا شهیدمان را نیاوردند بگو آخه مادر جان تو بروی بالای سر پسرت بهتر است یا خانم فاطمه زهرا (س ) ؟می گفتم :
خب معلومه حضرت زهرا (س ) .
پس هیچ وقت فکر نکنی اگه من مفقود الاثر شدم چرا نیامدم اجازه بده بی بی دو عالم بیاید بالای سرم .
برای خودش این سفارش را میکرد اما نمیگذاشت هیچ یک از بچه های گردان کربلا پیکر مطهرشان توی خط بماند. گاهی طناب می بستند به پیکر شهید و روی زمین میکشیدند و عقب می آوردند. تا در خط نماند. می گفتم :
مادر این جوری که پیکر شهید آسیب می بیند .
مادر این پیکر تکه تکه شده به دست مادر شهید برسد و بتواند صورت پسرش را ببیند بهتر است تا ما در مقابل مادر شهید بگوییم شرمنده ایم ما سالم و سلامت آمدیم و پسرت شهید شد و ما حتی نتوانستیم جسم بی جان او را برای تو بیاوریم.